انتظار یار

بایگانی
پیوندها
آخرین نظرات
  • ۱۶ خرداد ۹۴، ۱۹:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    خدا را شکر

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۰ ب.ظ

خاطره ایی از شهید ابراهیم هادی

خاطره ایی از ابراهیم هادی

 

معجزه اذان گفتن شهید ابراهیم هادی که باعث آزادی یک تپه و رستگاری تعدادی از عراقی ها شد

نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید.
ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت.هر چه گفتیم:"نگو! می زننت!"فایده ای نداشت.آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد.

هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند.فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:" آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست".پرسیدم:چرا؟گفت:به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید .به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله می کنیم وبا ایرانی ها می جنگیم .باور کنید همه ما شیعه هستیم .

ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند واهل نماز نیستندخیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم .صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما راشنیدیم که با صدای رسا وبلنداذان می گفت .تمام بدنم لرزید.وقتی نام امیرالمومنین (ع)را آوردبا خودم گفتم :توبا برادران خودت می جنگی . نکندمثل ماجرای کربلا........

دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد.دقایقی بعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم وبار گناهانم را سنگین تر نکنم.لذادستوردادم کسی شلیک نکند .هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم وگفتم:من می خواهم تسلیم ایرانی ها شوم هرکس می خواهد با من بیاید.این افرادی هم که با من آمده اند دوستان هم عقیده من هستند بقیه نیروهایم رفتندعقب.

البته آن سربازی که به موذن شلیک کردرا هم آوردم.اگر دستور بدهید او را می کُشم .حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه !؟ مثل آدم های گیج و منگ به حرف های فرمانده عراقی گوش می کردم .هیچ حرفی نمی توانستم بزنم،بعداز مدتی سکوت گفتم :آره زنده است

.با هم از سنگر خارج شدیم رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.

💠تمام هجده اسیر عراقی آمدند ودست ابراهیم را بوسیدندورفتند.نفرآخر به پای ابراهیم افتاده بود وگریه می کرد .می گفت :من را ببخش ،من شلیک کردم.بغض گلوی من را هم گرفته بود.حال عجیبی داشتم.دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود .می خواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم.فرمانده عراقی من را صدا کردو گفت آن طرف را نگاه کن .

یک گردان کماندویی وچند تانک قصدپیشروی از آنجا را دارند.

بعدادامه داد:سریعتر برویدوتپه را بگیرید.من هم سریع چند نفر از بچه های اندرزگو را فرستادم سمت تپه.با آزاد شدن آن ارتفاع،پاکسازی منطقه انار کامل شد .

💠از ماجرای آن روز پنج سال گذشت.در زمستان سال شصت و پنج درگیرعملیات کربلای پنج در شلمچه بودیم .از دور یکی از بچه های لشگر بدر را دیدم .

به من خیره شده و جلو می آمد.آماده حرکت بودم که آن بسیجی جلوتر آمد و سلام کرد .جواب سلام را دادم و بی مقدمه با لهجه ی عربی به من گفت :شما در گیلان غرب نبودید!؟با تعجب گفتم :بله،فکر کردم از بچه های همان منطقه است.

بعدگفت:مطلع الفجر یادتان هست ،ارتفاعات انار،تپه آخر!کمی فکر کردم و گفتم :خب!گفت:هجده عراقی که اسیر شدند ،یادتان هست!؟با تعجب گفتم:بله،شما!؟با خوشحالی جواب داد:من یکی از آنها هستم!!تعجب من بیشتر شد.پرسیدم اینجا چه می کنی!؟گفت:همه ما هجده نفر در این گردان هستیم .گفتم بعد از عملیات میام می بینمتون.

بعد از عمیات سراغشون رو گرفتم ،گفتند همه شهید شدن.

دیگر هیچ حرفی نداشتم.همینطور نشسته بودم وفکر می کردم. به خودم گفتم:ابراهیم با یک اذان چه کرد!یک تپه آزاد شد.یک عملیات پیروز شد.هجده نفر هم مثل حرّاز قعر جهنم به بهشت رفتند.بعد به یاد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم:انشاالله در بهشت همدیگر را می بینید.بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد.بعد خداحافظی کردم و آمدم بیرون.

من شک نداشتم ابراهیم می دانست کجا باید اذان بگوید ،

تا دل دشمن را به لرزه در آورد وآنهایی را که هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت کند!

 

شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات     www.entezar59.blog.ir

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۰
محمد جواد ...
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ

شهید متوسلیان و عمل جراحی بدون بی هوشی

چقدر این مردان شجاع و نترس بودند.

عملیات بیت المقدس به شدت مجروح شده بود وقتی حاجی را برای عمل به بیمارستان برده بودند

اجازه نداد تا بیهوشش کنند. از پزشکان سرتا پا اصرار بود ولی حاجی زیر بار نمی رفت،

وقتی علت اینکارشو پرسیدن گفت: من اطلاعات نظامی وسیعی دارم

که ممکن است در حالت ریکاوری انها را به زبان بیاورم و

عاملی از دشمن اینجا باشه و بهره برداری بکنه،

با هر سختی که بود بدون بی هوشی زخم عمیق را عمل کردند.

 

 

سردار شهید اسلام حاج احمد متوسلیان

 

منبع :آقای خسروی نژاد

 



,,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۳ ، ۲۰:۳۰
محمد جواد ...
شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۳۰ ب.ظ

آخرین سواری بر دوش بابا

باید پدر شوی تا این عکس را بهتر درک کنی




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۰
محمد جواد ...
جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۲۱ ب.ظ

کتاب خاطرات و سخنرانی شهید باکری

             کتابی جالب، کتابی جذاب ، پر از معنویت

                        خاطرات و سخنرانی شهید باکری

زبان:فارسی       ناشر:آی آر پی دی اف

تعداد صفحات:89    لینک دانلود

با تشکر از سایت irpdf

به امید ظهور

 


,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۱ ، ۱۲:۲۱
محمد جواد ...
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۳۰ ب.ظ

مطلب تازه از شهید چمران

فارس: سید محمد میر معینی، در سالگرد شهید بزرگوار مصطفی چمران دلنوشته‌ای را در اختیار فارس قرار داد که به خوانندگان محترم ارائه می‌شود.

متن این دلنوشته به شرح زیر است: 

 
و... اکنون ۳۱ سال است که آن مرد ناآرام در زیر خاک آرام گرفته است. همسران بزرگ، کسانی هستند که بعد از خدا مردان بزرگ را می‌شناسند و همسر چمران از زمره آن زنان است. او از اولین آشنایی‌ها چگونه می‌گوید...

چشم رفت روی تقویم و آرام برگه‌ها را ورق می‌زدم. دیدم ۱۲ نقاشی دارد برای ۱۲ ماه که همه‌شان زیبایند اما اسم و امضای چمران پای فقط یکی از ۱۲ نقاشی بود. نقاشی با زمینه کاملا سیاه و وسط این سیاهی ظلمت‌گونه، شمعی کوچکی می‌سوخت که نورش در وسط این سیاهی کوچک می‌نمود و زیر او با عربی شاعرانه‌ای نوشته بود: من ممکن است این تاریکی را از بین نبرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور، حق و باطل را نشان می‌دهم.

و زندگی چمران گونه این ادعا بود که می‌توان تحصیل کرده بود، می‌توان مدرن هم فکر کرد و دنیای مدرن را هم دید و در رشته‌های مدرن هم تحصیل کرد و...

با حق و باطل هم کار داشت و حق را گزید. می‌توان در تمام سیاهی شب یلدا گفت که نور چیست. حتی اگر شعاع آن به اندازه نور یک شمع باشد؛ آنهم در تخیل مردی به بزرگی چمران و تنهایی او.

غاده می‌گوید: «مصطفی به من گفت: از کدامیک از ۱۲ نقاشی خوشت می‌آید؟ گفتم: شمع. مصطفی گفت: شمع؟ چرا شمع؟ غاده گریه کرد و اشک ریخت و گفت: نمی‌دانم، این شمع، این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند.

چمران برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش می‌شد و اصلا مرامش این بود که خودش را قدم به قدم آشکار می‌کرد. اولین روزی هم که امام موسی صدر مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، گفت: شما می‌دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مرد خیلی بزرگی ازدواج کرده‌اید. خدا بزرگ‌ترین چیز را در عالم به شما داده، باید قدرش را بدانی. من از حرف امام موسی صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را می‌دانم و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف مرا قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می‌بینی تراوش باطن اوست و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش؛ و معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران، تنازل از مقام اوست به صورت و به اعتبار.

امام موسی صدر خیلی افسوس می‌خورد که کسانی که اطراف او هستند، او را درک نمی‌کنند. من آن وقت نفهمیدم امام موسی صدر چه می‌گوید، اما اتفاقاتی افتاد که مصطفی را برای من آشکار‌تر کرد. مثلا یادم هست که اسراییل به جنوب لبنان حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل، که در واقع پایگاه مصطفی بود و مردم آن جنوب را ترک کرده بودند و جوان‌های سازمان امل عصبانی بودند و می‌گفتند ما نمی‌توانیم و قدرت نداریم با اسراییل بجنگیم و برای ما جز مرگ چیزی نیست.

مصطفی می‌گفت من به کسی نمی‌گویم اینجا بماند. هر کس می‌خواهد برود و خودش را نجات دهد. من جز تکیه به خدا و رضایت و تقدیر او اینجا نمانده‌ام تا بتوانم می‌جنگم ولی کسی را مجبور نمی‌کنم اینجا بماند.

اما همین مصطفی را روزی کنار پنجره در مدرسه جبل عامل که ما آنجا بودیم دیدم که به پنجره تکیه داده و بیرون و غروب آفتاب را تماشا می‌کند و خورشید در حال فرو رفتن را، و می‌دیدم گریه مصطفی را توام با اشک فراوان و نه آهسته که بلند پرسیدم مصطفی چه شده؟ گفت نگاه کن چه زیباست! و آن طرف توپ‌ها و انفجارهای پیاپی. گفتم مصطفی چه می‌گویی چه زیباست! گفت: -با‌‌ همان سکینه- اینطور که شما جلال می‌بینی سعی در همین جلال، جمال هم ببینی. این همه اتفاق، شهید، حادثه و... عین رحمت است از خدا برای آن‌ها که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از درد‌ها کثیف است اما دردهایی که برای خداست خیلی زیباست.

برای من این عجیب بود که مصطفی در حالیکه در وسط بمباران خم بر ابرویش نمی‌آید، در مقابل این زیبایی (غروب آفتاب) که از خدا می‌دید، چگونه اشک می‌ریخت و در وسط مرگ متوجه لطافت و قدرت خدا و زیبایی غروب آفتاب و در نوشته‌هایش هست «من به مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیریم و او از من فرار کند.»

شب آخر با مصطفی عجیب بود. نمی‌دانم آن شب چی بود. صبح که می‌خواست برود مثل همیشه لباس و اسلحه او را آماده کردم و آب سرد برایش گذاشتم. صبح زود هنوز هوا روشن نشده بود. کلید برق را زدم. چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد؛ انگار سوخت.

من فکر کردم مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و همین طور هم شد و آن روز مصطفی رفت و دیگر هرگز برنگشت و به تعبیر بلند امام خمینی (ره) سردار پرافتخار اسلام به لقاء‌اله پیوست.

و اکنون ۳۲ سال از آن روزگار می‌گذرد و نگارنده در فکر و حیرت این گفت‌وگو! به او گفتم از کدام یک از ۱۲ نقاشی خوشت می‌آید. گفت: شمع. مصطفی گفت: شمع؟! چرا شمع؟ من گریه کردم و اشک ریختم. گفتم نمی‌دانم، این شمع! این نور انگار در وجود من است. مصطفی گفت: فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و نور را به این خوبی درک کند.

مصطفی الان زیر همین آسمان اما دور از هر کس که او را نمی‌تافت، در زیر نور کوچکی از چراغ‌های بهشت زهرا (س) آرمیده است و تمام چراغ‌های اتوبان شهید چمران یک ذره از وجود آن مرد ناآرام پر از آرامش را درک نمی‌کند، ولی نور آن شمع هنوز به تمامی سیاهی اتوبان گرمی بخشیده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۱ ، ۱۸:۳۰
محمد جواد ...
يكشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۰، ۰۲:۵۶ ق.ظ

سریالهایی درباره شهدا

شهید بابایی را خیلی دوست دارم خیلی خوشحال بودم

 که درباره اش می خواهند سریال بسازند

اما وقتی که پخش شد فهمیدم نوانستند این سریال را خوب بسازند

بیننده نمی تواند با این سریال انس بگیرد

این سریال مدام در حال سیر در گذشته و حال است

مطلبی از سایت خبری رجا نیوز می خواندم درباره

 سریال سازی پیرامون سر گذشت شهدا که جالب است

 

 

گروه فرهنگی – مهدی آذرپندار:فرض کنید که شما در کشورتان قهرمانی داشته باشید، با این اوصاف: در یکی از محروم‌ترین محلات پایین شهر تهران -خانی‌آباد- به دنیا می‌آید و در حالی که بسیاری از هم‌سن و سالانش حداکثر تا مقطع ابتدایی درس خوانده‌اند، او لیسانس مهندسی نفت و فوق لیسانس مدیریتش را هم ‌می‌گیرد، به علت فعالیت سیاسی‌اش علیه نظام شاهنشاهی چند باری به زندان می‌رود و بهترین سال‎های عمرش را به خاطر آرمان‌هایش در انفرادی می‌گذراند. آن‌قدر در بازجویی‌ها مقاومت نشان می‌دهد که ساواک بدترین شکنجه‌ها را روی او اعمال می‌کند. تا جایی که جسمش ملغمه‌ای می‌شود از پاهایی که با مته سوراخ شده‌اند و پوستی که اطو خورده‌‌ است.

خودش می‌گوید بهانه‌ی سخت‌ترین شکنجه‌ای که شده، برپایی نماز جماعت چند نفره در زندان بوده است. انقلاب که پیروز می‌شود، به علت دارا بودن تخصص توأم با تعهد، در دولت رجایی در جایگاه وزیر نفت قرار می‌گیرد. اما گویا تقدیر او را با انفرادی رقم زده‌اند. هنگامی که برای سرکشی به پالایشگاه نفت آبادان می‌رود، اسیر دشمن بعثی شده و دوباره شکنجه و مته و اطو و دوباره مقاومت و مقامت و مقاومت! وقتی عراق مطمئن می‌شود که او اهل اقرار و اطلاعات دادن نیست، به بدترین وضع به شهادت می‌رسد. مدت‌ها طول می‌کشد تا همسر و دو فرزندش، به نبود او عادت کنند...

حالا فرض کنید می‌خواهید درباره‌ی این قهرمان ملی سریالی بسازید تا به نوعی از او هم تقدیری هر چند کوچک کرده باشید و هم اینکه نسل جوان و نوجوان را با منش و دلاورمردی‌های او آشنا کنید. خب اولین سوال این است که روایت چنین سریالی از کدام قسمت زندگی این شهید آغاز شود؟ از کودکی او؟ از ورود او به مدرسه یا دانشگاه؟ از سلول‌های انفرادی زندان ساواک؟ یا اینکه از زندان رژیم صدام؟ اما ظاهراً مسئولین صداوسیما در هنگام آماده سازی سریال «جاودانگی»، هیچ‌یک از گزینه‌های بالا را برای پاسخ به این سوال انتخاب نکرده‌اند؛ چرا که از نظر این مدیران و عوامل تولید این سریال، وضعیت بحرانی خانواده‌ی شهید تندگویان بعد از اسارت ایشان در آغازین روزهای جنگ و در ادامه سرگشتگی‌های دختر شهید در زمان حال، مهم‌ترین وجه دراماتیک این ماجرا برای سریال‌سازی بوده است!

هنگامی که از ابتدای ماه محرم، سریال «جاودانگی» با محوریت زندگی شهید تندگویان روی آنتن رفت، بسیاری از اینکه می‌دیدند صداوسیما پرداختن به زندگی شهدا را در دستور کار خویش قرار داده است، ذوق‌زده شدند. چرا که طی سی و اندی سال پس از انقلاب اسلامی، آثار معدودی به موضوع زندگی شهدای هشت سال دفاع مقدس پرداخته‌بودند که در این میان، شاخص‌ترین آن‎ها سریال سیمرغ (1375) با محوریت زندگی شهیدان شیرودی و کشوری بود. اما اهتمام اخیر مدیران ارشد صداوسیماو حتی معاونت سینمایی در جهت پرداختن به زندگی شهدا به ویژه با پخش سریال «شوق پرواز» -که البته فارغ از سوژه‌ی مناسب هیچ عامل جذابیت دیگری نداشت- در کنار اخباری که از تولید سریال‌های «شهید باکری» و فیلم‌های سینمایی «طیب» و «شهید هاشمی» به گوش می‌رسید، گویا از پایان غفلت سی‌ساله حکایت می‌کرد. با این حال، فقط چند روز زمان لازم بود تا بعد از پخش دو سه قسمت ابتدایی سریال، این ذوق‌زدگی دلسوزان عرصه‌ی فرهنگ انقلاب، به یأس مبدل شود.

از همان نخستین قسمت‎های «جاودانگی» این سوال برای مخاطب ایجاد شده بود که این سریال، بیشتر قرار است به زندگی شهید تندگویان بپردازد یا به زندگی همسر و دختر او؟ چرا که این مجموعه از جایی آغاز شد که شهید تندگویان توسط عراقی ها اسیر می‌شود و خانواده‌ی او با دل‌نگرانی مشغول پیگیری وضعیت او هستند. کمی که سریال جلوتر رفت، تمام امید مخاطبان از اینکه شاید با یک فلاش بک، سریال به زندگی خود شهید بازگردد و به جای دل‎شوره‌ها خانواده‌‌ی او، دلاورمردی‌های خود شهید را روایت کند، از بین رفت. چرا که حضور شهید تندگویان در این سریال، به رفت‌وآمدهای گاه و بی‌گاه او در خیال دخترش خلاصه می‌شد؛ تا جایی که این دخترک بیش از آنکه به یک کاراکتر سالم از لحاظ عقلی شباهت داشته باشد، به یک شخصیت خیالاتی می‌ماند. چنانکه خواهر شهید در اعتراضش به سریال به این نکته اشاره کرده است: «هدی -دختر شهید- در تمام فیلم نقش یک دختر روانی و خیال‌پردازی دارد که تن به رؤیا می‌دهد. دختر شهید تندگویان به شدت به این شیوه بازنمایی‌اش اعتراض دارد و حتی دو هفته است که موبایلش را خاموش کرده است. من به آقای جعفری هم گفتم به خود جواد (تندگویان) بپردازید و باقی قضایا را به صورت فلاش‌بک نمایش دهید.»

حالا سوال این جاست که هدف از ارائه‌ی یک تصویر انتزاعی از این شهید چه بوده است؟ آیا نویسندگان سریال نمی‌دانند که انتزاعی کردن شخصیت اصلی یک سریال، مانع محوری شدن او در سریال است؟ چرا باید نقش این شهید مظلوم در سریالی که به اسم او بودجه گرفته و تولید شده است، تا این حد کمرنگ و در حد یک خیال باشد؟ آیا نمی‌شد که زندگی این شهید فارغ از زمان حال به صورت خطی روایت شود تا مخاطب از زبان تصویر و نه از زبان خانواده‌ی او، این شهید را بشناسد؟ اصلاً این اپیدمی روایت دوپاره‌ی زندگی‌ شهدا به صورت رفت و برگشت بین زمان حال و گذشته از کجا آمده است؟ یعنی نمی‌شود به صورت بی‌واسطه و بدون اشاره به زمان حال، زندگی یک شهید را از سال 1329 -سال تولد شهید- تا اواسط جنگ تعریف کرد؟ اگر جواب منفی است و تصور می‌شود که این شیوه‌ی روایت کهنه شده است، پس چرا در مورد خانم «ستایش» می‌توان چنین شیوه‌ای را به کار برد و اتفاقاً با استقبال مخاطب روبرو شد؟ یا اینکه چطور برای روایت زندگی کاراکتر خیالی «بیژن ایرانی» درسریال «در چشم باد»، با صرف بودجه‌ای میلیاردی می‌توان صد سال از تاریخ این کشور را به نمایش گذاشت اما برای «شهید تندگویان» نه؟ آیا این ادا و اطوارهای نخ نما شده، فقط مخصوص روایت زندگی شهداست؟

به نظر می‌رسد که ریشه‌ی این مشکلات از آن جایی است که مسئولان صداوسیما و بسیاری از کارگردانان و نویسندگان ایرانی فکر می‌کنند که روایت زندگی شهدا محکوم به شعاری بودن است و از همین رو، حتماً باید روایت زندگی آنان با ماجرایی از زمان حال توأم شود تا مخاطب بتواند با سریال همراهی کند! البته در «جاودانگی» فاجعه از این هم فراتر رفته است و تقریباً 80 درصد سریال درزمان حال می‌گذرد و حتی عمده‌ی قسمت‌هایی که به بازسازی زندگی شهید مربوط است نیز در زمان حال و در خیال دختر شهید روی می‌دهد!

از سوی دیگر، در این نوع از روایت‌های رفت و برگشتی که در صداوسیما به شدت رواج یافته و به طور همزمان در دو سریال «جاودانگی» و «شوق پرواز» به کار برده شده است، می‌بینیم که کاراکترهای اصلی زمان حال، همیشه شخصیت‌هایی هستند که کم‎ترین شناخت را نسبت به آرمان‌های شهدا و انقلاب دارند و با بحران هویت روبرو هستند! فرقی هم نمی‌کند که این شخصیت اصلی روشنفکری همچون «لیلی» (با بازی ستاره اسکندری) و نامزدش (کوروش تهامی) در سریال «شوق پرواز» باشند یا دختر شهیدی که اصلاً پدرش را خوب نمی شناسد و باید سفری برای جست‌وجوی هویت شهید را آغاز کند! به عبارت دیگر زندگی شهید با این دیدگاه روایت می‌شود که این افراد را تحت تأثیر خود قرار دهد. خب سوال اینجاست که سهم کسانی که این شهیدان را به خوبی می‌شناسند، شیفته‌ی او هستند و آرمان‌هایش را پذیرفته‌اند و اتفاقاً اکثریت جامعه را هم تشکیل می دهند، در چنین سریال‌هایی کجاست؟ آیا باید زندگی شهدا را فقط برای «بریده‌ها»، «راه گم‌کرده‌ها»، «کم‌اطلاع‌ها» و در یک کلام «جامانده‌ها» روایت کرد؟ آیا نمی‌شود به مردم ولایی و شهدادوست مملکت هم زمانی اختصاص داد تا آنها هم از دیدن نحوه‌ی زندگی شهیدی که از او زیاد شنیده‌اند و عاشق او هستند، لذت ببرند؟ بگذارید سوالم را تصحیح کرده و این‌طور بپرسم: آیا نمی‌شود به اکثریت مردم هم زمانی برای تماشای تلویزیون اختصاص داد؟ آیا وظیفه‌ی تلویزیون فقط متحول کردن دگرفکرهاست یا راضی نگه داشتن خودی‌ها هم اولویت دارد؟

چند سال پیش سعید عاکف –نویسنده‌ی کتاب «خاک‌های نرم کوشک» که به سرگذشت شهید عبدالحسین برونسی می‌پردازد- تعریف می‌کرد که یکی از مسئولان صداوسیما که برای مشورت و تحقیقات در مورد ساختن سریالی از روی زندگی این شهید سراغ او آمده بود، بعد از کلی صحبت به او گفته بود که «حیف! کاش شهید برونسی لااقل یک مدرک دیپلم داشت تا وقت سریال‌سازی این شبهه برایم مردم ایجاد نشود!» و این شاید تصویری تمام‌عیار از نوع تفکر برخی مدیران میانی صداوسیما باشد که فکر می‌کنند مردم اصولاً نسبت به ساخت سریال در مورد شهدا گارد می‌گیرند و به کوچک‎ترین نقطه ضعف شهید خواهند خندید! و به همین دلیل است که بخش عمده‌ی سریال‌هایی که زندگی شهدا را در دستور کار خود قرار داده‌اند- که البته به تعداد انگشتان یک دست هم نیستند- صرف توضیح این موضوع می‌شود که اصلاً چرا ما باید به زندگی شهدا بپردازیم و زندگی شهدا چگونه می تواند زندگی ما را متحول کند. در حقیقت بیشتر زمان این سریال‌ها صرف توضیح بدیهیاتی می‌شود که اکثریت مردم اصلاً برای‌شان سوال نیست و بیشتر دغدغه‌ خود سریال‌سازان و مدیران سیماست!

به هر حال بعد از اینکه چند سال پیش صداوسیما با ساخت سریال افتضاح «دولت عشق» در مورد زندگی «شهید رجایی»، موجب شد تا بسیاری از مردم آزرده خاطرشوند، دوباره همین اتفاق در مورد زندگی «شهید تندگویان» وزیر با وفای او و حتی تا اندازه‌ی زیادی در مورد «شهید بابایی» هم تکرار شد و البته هر سه سریال هم با شکست از حیث برخورداری از مخاطب روبرو شده‌اند. راستی با این اوضاع باز هم فکر می‌کنید که صداوسیما باید در مورد 300 هزار شهید دفاع مقدس، 16 هزار شهید ترور، شهدای جنگ نرم و فتنه و امثال آن سریال بسازد؟ راستش ما که دیگر طاقت ریشخند شدن شهدای‌مان در رسانه‌ی ملی را نداریم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۰ ، ۰۲:۵۶
محمد جواد ...
يكشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۵:۴۳ ب.ظ

شهید برونسی

باورم نمی شود که پیکر شهید برونسی را پیدا کرده اند

او از فرمانده های موفق جنگ بود که سالها قبل از جنگ کار بنایی می کرد

این مطلب را به مناسبت تشیع پیکر پاکش که قرار است تا کمتر

از دو هفته دیگر انجام شود ، می آورم

 

نمی‌شود کتاب‌خوان حرفه‌ای بود و نام پرفروش‌ترین کتاب دفاع مقدس یعنی «خاک‌های نرم کوشک» را نشنید؛ کتابی که روایتگر خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی است. البته شهید برونسی نامی آشنا برای همه مردم ایران به ویژه خراسانی هاست؛ اوستا عبدالحسین روزگاری با هدف کسب روزی حلال و عدم همکاری با طرح موسوم به انقلاب سفید محمدرضا شاه، دیار خود را‌‌ رها کرد و به مشهد رفت. او سال‌های زیادی را در مشهد زندگی کرد و با فعالیت‌های گسترده انقلابی خود نقش بسیار موثری در افزایش آگاهی مردم این شهر با آرمان‌های انقلاب و امام (ره) داشت. 

شهید برونسی پس از پیروزی انقلاب هم به عنوان نیروی داوطلب به جبهه رفت و با اینکه به عنوان یک کارگر ساده شناخته می‌شد که تحصیلات آکادمیک هم نداشت اما به دلیل صاف بودن ضمیر، به کراماتی دست یافت که همرزمانش را به غبطه واداشته بود. در کتاب خاک‌های نرم کوشک که روایتگر خاطراتی از این شهید است، به برخی عادات و خصوصیات شهید برونسی که سبب شد تا به این مقام دست پیدا کند، اشاره شده است؛ خصوصیاتی که باعث شد تا یک کارگر ساده و بی‌سواد ساختمان، علاوه بر اینکه به درجاتی مانند فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) برسد، شخصا مورد لطف و مدد الهی از جانب بر‌ترین بانوی عالم قرار بگیرد. 
 
توسل ویژه شهید برونسی به حضرت زهرا (س) 
 
سعید عاکف، نویسنده کتاب خاک‌های نرم کوشک در یکی از فصل‌های این کتاب، روایتی را از شهید برونسی نقل کرده که روایتگر ضمیر پاک این شهید بزرگوار و ارتباط عاطفی او نسبت به خاندان اهل بیت (ع) است: 
 
«هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمی‌دانم چه‌شان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچه‌هایی که می‌گفتی برو توی آتش، با جان و دل می‌رفتند! به چهره بعضی‌ها دقیق نگاه می‌کردم. جور خاصی شده بودند؛ نه می‌شد بگویی ضعف دارند؛ نه می‌شد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمی‌شد بزنی. 
 
هرچه براشان صحبت کردم، فایده‌ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی‌خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمی‌رفتیم، احتمال شکست محور‌های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. نا‌امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه‌ها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین. 
 
چند لحظه‌ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیرو‌ها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی‌گذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه‌ها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی‌خوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد . دیگه هیچی نمی‌خوام. زل زدم به‌شان. لحضه شماری می‌کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد. یکی از بچه‌های آرپی جی زن. بلند گفت: من می‌ام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم  همه یگردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. 
پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با‌‌ همان وضع قبل می‌خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی‌کرد. عنایت‌ام ابی‌ها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»
 
تشییع جنازه نمادینی که واقعی شد
 
اما ماجرای کرامات این شهید بزرگوار به دوران دفاع مقدس ختم نشده و امروز رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس از کشف پیکر شهید برونسی در شرق دجله بعد از گذشت ۲۷ سال خبر داد. سردار سید محمد باقرزاده امروز در نشست خبری در مشهد اظهار داشت که پیکر شهید برونسی طی عملیات ویژه‌ای در شرق دجله به همراه ۱۲ شهید دیگر پیدا، و به میهن منتقل شد و در روز شهادت حضرت زهرا (س) همزمان با دهه دوم در مشهد تدفین می‌شود. از این شهید پلاک هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیک یا خمینی (ره) و لباس بادگیر خاکی منقوش به آرم سپاه پیدا شده است. باقرزاده خاطرنشان کرد: این شهید سر در بدن ندارد اما بر آرمان‌های خود استوار است. 
 
اعلام این خبر و بیان این مطلب که همزمان با ایام فاطمیه مراسم تشییع پیکر این شهید برگزار می‌شود، از آنجایی قابل تامل است و یکی دیگر از کرامات شهید برونسی را به نمایش می‌گذارد که پیش از این هم مراسم تدفین و تشییع نمادین وی در مشهد و در هفته دوم اردیبهشت ماه هر سال برگزار می‌شد؛ مراسمی که امسال به تشییع واقعی پیکر مطهر این شهید تبدیل خواهد شد. از سوی دیگر، ارادت ویژه و خاص شهید برونسی به حضرت فاطمه زهرا (س) که میان رزمندگان جبهه زبانزد بود، سبب شده تا برگزاری مراسم تشییع وی همزمان با ایام شهادت دختر رسول‌الله برگزار شود. 
 
روایت رهبر معظم انقلاب درباره شهید برونسی
 
مقام معظم رهبری یکی از افرادی هستند که به دلیل سابقه زندگی در شهر مشهد، آشنایی خوبی با شهید برونسی داشتند و از صفای ضمیر او باخبر بودند. ایشان بار‌ها در سخنرانی‌های مختلف خود از این شهید نام برده‌اند و جوانان را به مطالعه کتابی که درباره زندگی ایشان است، توصیه کرده‌اند. 
 
ایشان چند سال پیش در دیدار خانواده شهید برونسی، ضمن اشاره مجدد به خصوصیات وی، شهید برونسی را از عجایب و استثناهای انقلاب اسلامی خواندند که باید به عنوان الگویی برای جوانان معرفی شود. رهبر معظم انقلاب در آن دیدار تاکید کردند: «خدا ان‌شاءاللَّه شهید عزیزمان را - مرحوم شهید برونسى را، یا همان‌طور که عرض کردیم اوستا عبدالحسین برونسى را - رحمت کند. این خیلى براى جامعه‌ى ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شده‌ى به عنوان «اوستا عبدالحسین» - نه دکتر عبدالحسین است، نه به معناى علمى استاد عبدالحسین است؛ بلکه اوستا عبدالحسین است، اهل بنائى و اهل کارِ دستى و اهل شاگردىِ فلان مغازه؛ یعنى اوستا عبدالحسین بنا - از لحاظ معرفت و آشنائى با حقایق به جائى می‌رسد که قبل از پیروزى انقلاب در ظریف‌ترین کارهاى انقلابىِ جوان‌هایى که در مسائل انقلابى کار می‌کردند شرکت می‌کند - البته من از نزدیک در جریان آن کار‌ها نبودم و در آن زمان یادم نمى‌آید که با این شهید ارتباطى داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، می‌دانم، شنیدم و توى کتاب هم خواندم - بعد از انقلاب هم وارد میدان جنگ می‌شود... این شهید عزیز وارد می‌شود؛ نه معلومات دانشگاهى دارد، نه عنوان و تی‌تر رسمى و دانشگاهى دارد، اما آنچنان در کار مدیریت جنگ پیشرفت می‌کند که به مقامات عالى می‌رسد و شخصیت برجسته‌اى می‌شود؛ شخصیت جامع‌الاطرافى که مثلاً فرمانده‌ى تیپ می‌شود، بعد هم به شهادت می‌رسد. ایشان اگر چنانچه به شهادت نمی‌رسید، مقامات خیلى بالا‌تر - از لحاظ رتبه‌هاى ظاهرى - را هم طى می‌کرد. 
 
این‌ها جزو عجایب انقلاب ماست. جزو چیزهاى استثنائى انقلاب ماست که دیگر نظیر ندارد؛ نمی‌شود هیچ جاى دیگر را با این مقایسه کرد. همان‌طور که آقاى استاندار خراسان نقل کردند، من از افرادى شنیدم که ایشان در آن وقت، براى مجموعه‌هاى دانشجوئى و دانشگاهى که از مشهد می‌رفتند آنجا، صحبت می‌کرد و همه را مجذوب خودش می‌کرد. خود من هم نظیر این را باز دیده بودم. مرحوم شهید رستمى - که او هم از شهداى خراسان است؛ یک فرد روستائى و به ظاهر عامى - توى جمعى که فرماندهان درجه‌ى یک نشسته بودند و رئیس جمهور وقتِ آن روز هم نشسته بود، آمد صحبت کرد و گزارش میدان جنگ داد، جورى که همه‌ى این فرماندهان رسمى‌اى که نشسته بودند مبهوت شدند! 
 
استعداد انقلاب براى پرورش شخصیت‌هاى برجسته و افراد، تا این حد است؛ این‌ها را نباید دست کم گرفت؛ این‌ها اهمیت انقلاب و عظمت انقلاب و عمق انقلاب را نشان می‌دهد. ما‌ها به ظواهر نگاه می‌کنیم؛ این اعماق را باید دید. وقتى انسان این اعماق را مى‌بیند، آن وقت افق در مقابل چشمش اصلاً یک چیز دیگرى می‌شود و این حوادث گوناگونى که پیش مى‌آید - این مخالفت‌ها، این دشمنی‌ها، این ناخن زدن‌ها و پنجه کشیدن‌ها - دیگر به چشم انسان نمى‌آید؛ این‌ها در مقابل آن حرکت عظیمى که دارد انجام می‌گیرد، چیزهاى کوچکى است. به نظر من شهید برونسى و امثال او را باید نماد یک چنین حقیقتى به حساب آورد؛ حقیقت پرورش انسان‌هاى بزرگ با معیارهاى الهى و اسلامى، نه با معیارهاى ظاهرى و معمولى. به هر حال هر چه از این بزرگوار و از این بزرگوار‌ها تجلیل بکنید، زیاد نیست و بجاست. ان‌شاءاللَّه امیدواریم که خداوند کمک کند.»
 
کشف پیکری سردار نظرکرده‎ای که کارگری پیشه‎اش بود در آستانه هفته کارگر هم خود حسن تصادف و نشانه‎ای است بر پاکی و پاکبازی این قشر زحمت کش.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۴۳
محمد جواد ...